دادرَسی پادشاهان عجم
فصل 6 سیاستنامه
کورش محسنی
چنین گویند که رسم مَلکان عالم عجم (پادشاهان ایرانزمین) چنان بوده است که روز مهرگان و روز نوروز، پادشاه مر عامه را بار دادی (تودهی مردم را میپذیرفت) و هیچ کس را بازداشت (جلوگیری) نبودی; و پیش به چند روز (از چند روز پیش) منادی فرمودی که بسازید فلان روز را (آماده شوید برای فلان روز). و چون آن روز بودی، منادی ملک از بیرون در بایستادی و بانگ کردی که «اگر کسی مر کسی را باز دارد از حاجت برداشتن در این روز، ملک از خون او بیزار است» (اگر کسی از کسی جلوگیری کند، پادشاه خوناش را خواهد ریخت).
پس ملک قصههای (نامهها و دادخواهیها) مردمان را بستدی و همه پیش بنهادی و یکیک مینگردیدی. اگر آنجا قصهای بودی که از ملک بنالیده بودی، موبد موبدان را بر دست راست نشانده بودی - و موبد موبدان قاضیالقضاة (داور بزرگ) باشد به زیان ایشان (داوری میان پادشاه و دادخواه خواهد کرد) – پس ملک برخاستی و از تخت به زیر آمدی و پیش موبد به دو زانو بنشستی، گفتی: «نخست از همه داوریها، داد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن». (داد این مرد از من بستان و شرم نکن) آنگاه منادی فرمودی کردن که «هر که را با ملک خصومتی هست، همه به یکسو بایستید تا نخست کار شما بگزارد.» (کار شما را انجام دهد)
پس ملک موبد را گفتی: «هیچ گناهی نیست نزدیک ایزد تعالی، بزرگتر از گناه پادشاهان، و حق گزاردن پادشاهان، نگاه داشتن رعیت است و داد (حق) ایشان دادن و دست ستمکاران از ایشان کوتاه کردن. پس چون ملک بیدادگر باشد، لشکر همه بیدادگر شوند و خدای را، عز و جل، فراموش کنند و کفران نعمت آرند، هرآینه خشم خدای در ایشان رسد، و بس روزگار بر نیاید که جهان ویران شود و ایشان به سبب شومی گناهان، همه کشته شوند و ملک از خاندان تحویل کند. (پادشاهی از این خاندان به خاندان دیگر جابجا میشود)
اکنون ای موبد، خدای را بین، و نگر (هوشیار باش) تا مرا بر خویشتن نگزینی; زیرا هر چه ایزد تعالی فردا از من پرسد، از تو پرسم و اندر گردن تو کنم. (بازخواست را به گردن تو میاندازم). پس موبد بنگریستی (توجه میکرد): اگر میان وی و میان خصم وی حقی درست شدی، داد ِ آن کس به تمامی بدادی، و اگر کسی بر ملک، باطل دعوی کردی و حجتی نداشتی، عقوبتی بزرگ فرمودی و منادی فرمودی کردن که «این سزای آن کس است که بر ملک و مملکت وی عیب جوید و این دلیری (گستاخی) کند.»
چون ملک از داوری بپرداختی (فارغ میشد)، باز بر تخت آمدی و تاج بر سر نهادی، و روی سوی بزرگان و کسان خود کردی و گفتی: «من آغاز از خویشتن بدان کردم، تا شما را طمع بریده شود از ستم کردن بر کسی. اکنون هر که از شما خصمی دارد خشنود کنید.» و هر که به وی نزدیکتر بودی، آن روز دورتر بودی و هر که قویتر، ضعیفتر بودی.
+ داستان انوشیروان دادگر و پیرمرد گردو کار
* هر گونه برداشت از دادههای این تارنگار تنها با ذکر نام نویسنده و نشانی مجاز است.(کورش محسنی)



یاسمین آتشی
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : “نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ”
شبها از درون روزن سیاه چال زندان سهروردی ، اشعار حکیم فردوسی را زندانبانان می شنیدند و از این روی ، وعده های غذایش را قطع نمودند و در نهایت سهروردی از گرسنگی به قتل رسید…
یاسمین آتشی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ